می دانم که تا تو راهی نیست

می دانم که آسمان فیض و رحمتت همه جا بر سرم سایه دارد

می دانم که دستهای سبزت همیشه پشت و پناهم است

می دانم که تو تنها نگران لغزشهای ناتمام من هستی

 

امّا

 

نمی دانم

چرا هر روز که می گذرد از تو دورتر می شوم

دلم را به دست آب می سپارم و سبزی روحم را به شیرینی ناپایدار و فریبنده ی گناهان

 

کمکم کن

 

من این لذتها را به بهای دوری از تو نمی خواهم

من تو را می خواهم تنها تو را

ای مهربانترین مهربانان

مهربانا